عالی ترین شعر عراقی
| عشق، شوری در نهاد ما نهاد | جان ما در بوتهی سودا نهاد | |
| گفتگویی در زبان ما فکند | جستجویی در درون ما نهاد | |
| داستان دلبران آغاز کرد | آرزویی در دل شیدا نهاد | |
| رمزی از اسرار باده کشف کرد | راز مستان جمله بر صحرا نهاد | |
| قصهی خوبان به نوعی باز گفت | کاتشی در پیر و در برنا نهاد | |
| از خمستان جرعهای بر خاک ریخت | جنبشی در آدم و حوا نهاد | |
| عقل مجنون در کف لیلی سپرد | جان وامق در لب عذرا نهاد | |
| دم به دم در هر لباسی رخ نمود | لحظه لحظه جای دیگر پا نهاد | |
| چون نبود او را معین خانهای | هر کجا جا دید، رخت آنجا نهاد | |
| بر مثال خویشتن حرفی نوشت | نام آن حرف آدم و حوا نهاد | |
| حسن را بر دیدهی خود جلوه داد | منتی بر عاشق شیدا نهاد | |
| هم به چشم خود جمال خود بدید | تهمتی بر چشم نابینا نهاد | |
| یک کرشمه کرد با خود، آنچنانک: | فتنهای در پیر و در برنا نهاد | |
| کام فرهاد و مراد ما همه | در لب شیرین شکرخا نهاد | |
| بهر آشوب دل سوداییان | خال فتنه بر رخ زیبا نهاد | |
| وز پی برک و نوای بلبلان | رنگ و بویی در گل رعنا نهاد | |
| تا تماشای وصال خود کند | نور خود در دیدهی بینا نهاد | |
| تا کمال علم او ظاهر شود | این همه اسرار بر صحرا نهاد | |
| شور و غوغایی برآمد از جهان | حسن او چون دست در یغما نهاد | |
| چون در آن غوغا عراقی را بدید | نام او سر دفتر غوغا نهاد |
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و ششم تیر ۱۳۹۱ ساعت 19:23 توسط محمد حسین غلامی سرای
|