این پست تقدیم می شود به آقای غلامی سرای دبیر ادبیّات راهنمایی شهید مدنی تبریز 

به پاس روش تدریس بسیار خلّاق و رفتار ِ هوشمندانه ی ایشان با دانش آموزان نوجوانش ،من هنوز ایشان را ملاقات نکرده ام .امّا تغییر بسیار محسوس در گفتار ،رفتار و بالاخص نوشتار ِ پسرم در دو ماه گذشته را مدیون ایشان می دانم .

چند وقت پیش عصر ِ پنجشنبه رفته بودیم برای پسرم کفش بخریم که ناگهان پسرم شروع کرد به دویدن و فریاد زدن که وای مامان ببین کیه ؟آقا آقاااااااا ... من هاج و و اج مونده بودم که چی شده؟پسرم باافسوس برگشت که وای آقای غلام سرایی بود منو ندید نتونستم سلام بدم.باماشینش رد شد و رفت .!!

هر هفته سه روز پسرم کفشهایش را درنیاورده از دم ِ در شروع می کند به تعریف کلاس ِ ادبیّات و املا و انشایش ،با شوق و ذوق ِ زیاد انشا می نویسد !!! به خاطر سبک طنزش تشویق می شود و باز می نویسد .این برای من ِ مادر بسیار باارزش هست .همکلاسی های پسرم وبلاگ نویسی را به شوق جایزه ای که آقای غلامی سرای برای دانش آموزانش  در نظر دارد،آ غاز کرده اند

از من هم جز این برنمی آید که از ایشان به سبک خودم تشکّر کنم .

 پ ن : سال ها قبل درباره ی ارزش زمان انشای طنزی نوشتم .دبیرم نمره نداد و گفت این هرچی باشه انشا نیست ،خیلی بهم برخورد .وقتی دفترم رو به مامان نشون دادم فرداش اومد مدرسه با ایشون صحبت کرد.بعد از رفتن مامان دبیرم صدام کرد و گفت به احترام مادرت که همکارمه هفده میدم ،من میدم تو این نمره رو نمی گیری یادت باشه !!هر سه ثلث هم هفده داد ولی اون آخرین انشایی بود که نوشتم بعد از اون جریان تمام انشاهای ِ من کپی نوشته های مادرم بود. 

انشای پسرم رو خوندم یاد ِ اونوقتها افتادم    

تشکر و سپاس قلبی بنده نیز بدرقه ی راهتان که برماانرژی و روحیه می دهید تا قله ها رابی رنج تر ودلپذیرتر به تسخیر درآوریم.