نعش تعزیه

—        گویند مردی مانده و گرسنه به دهی رسید و چون مردمان دیه از اطعام او مضایقت داشتنددعوی کرد که تعزیه خوان است. دهقانان وی را اطعام بردند و بنواختند.چون سیربخورد پرسیدند:درتعزیه نوحه خوانی یا مخالف خوانی کنی؟

—            گفت: هیچ یک ،کارمن در تعزیه نعش شدن است. نظیر: از آسیا بانگ است.

من نمی خورم اما برای هرکه می کشید کم است!

—            کودکی برمادر برآشفته و هنگام عشا شکستن، به قهر خفته بود.هرچند اورا به خوردن خواندندامتناع کرد. مادر از ماحضر در ظرفی می کشید تا مگر صباح خوردن خواهد.کودک از زیر چشم می دید سربرداشت و گفت من که نمی خورم اما برای هرکه می کشید کم است.

رفتم شهرکور دیدم همه کور من هم کور

—            گویند وقتی منجمی خبردادفلن روز بارانی بارد که هرکس قطره ای از آن نوشد دیوانه شود.پادشاه به وزیرامر دادانباری ازآب کردند و درآن استوار ساختندتا با آب باران نیامیزد.باران موعد بیامد و مردمان مملکت ازآن بیاشامیدند و به جملگی دیوانه شدند مگر پادشاه و وزیرکه با آب ذخیره  هم چنان عاقل مانده و در اعمال و اقوال دیوانگان به حیرت و اسف می دیدند.عاقبت شاه از مشاهده ی آن اوضاع به جان آمده به وزیر گفت: مرا بیش طاقت نمانده است و نزدیک است تاخود را هلاک سازم.وزیر گفت:هلاک کردن خویش نمی بایدمانیزچون آنان توان شد.گفت از همان آب مانیزمی آشامیم.پادشاه رضا داد و چنین کردند و ازرنج و تعب رستند .نظیر این ضرب المثل...

عملش صالح بود یکسر رفت بهشت

—            گویند شخصی جنازه ی برادر خویش به یکی از مقابر برد. گورکن گور را در همسایگی آبخانه ای بکند. چون جسد درخاک بنهادند.چاه آبخانه بشکافت ومرده به درون افتاد. مرد فریاد برآوردکه: برادر مرا چه رسید؟گورکن گفت:عملش صالح بود یکسر رفت به بهشت.

—            نظیر: به دوزخ درافتادم از نردبان(سعدی)