یک سکانس از مختارنامه
يك سكانس از مجموعه ي مختار نامه
داخلي –روز-اندروني دارالاماره كوفه
ابن زياد بر تخت حكومت خويش در دارالاماره كوفه تكيه زده و اندكي از درد ران پاي خويش مي نالد.نامه اي از سوي يزيد برايش مي آيد .بعد از خواندن نامه آشفته مي شود و نامه را مي بندد.
ابن زياد: تف براين همه حماقت و رذالت...مردك دمدمي مزاج عياش!گندش را درآورده.تا حسين زنده بود پا روي خرخره من داشت كه حسين را بكش حسين را بكش.حال كه حسين كشته شده احساس ندامت و پشيماني مي كند...مردك بوزينه پرست سر به هوا!پيش قاضي و ملّق بازي!
اِاِاِ جوانك ابله!هرچه را كه من رشته ام مي خواهد به توصيه ي ريش سفيدي صلوات نشخوار خور پشم كند.الاغ يك جو از هوش و ذكاوت معاويه به ارث نبرده!
معقل: (مشاور ابن زياد):چه نوشته كه اين همه خود خوري مي كني!؟
ابن زياد لنگ لنگان از تخت خويش پايين مي آيد.
ابن زياد:چه نوشته!حكم قتل خودش را به دست نالايق خودش مهر كرده،بخوان!نوشته بي معطّلي مختار سقفي را از زندان آزاد كن چرا؟! چون به گواهي پسر عمر بن خطّاب مختار در حوادث كوفه دخالتي نداشته... هه هه،مردك غول كودن...پسر خليفه ثاني شوهر خواهر مختار است.مسلّم است كه بر له اوست نه بر عليه اش.حتماَ مختار از خواهرش خواسته،خواهرش هم شوهر زن ذليلش را وادار كرده تا با مشتي اكاذيب و احياناَ مشتي موعظه با كمي چاشني تهديد و تشب به يزيد نامه بنويسد وآزادي مختار را طلب كند...(فرياد مي زند) تف برقبر پدر آدم بي درايت!
معقل(مشاور ابن زياد): چرا خون خودت را كثيف مي كني ؟!تو هم به خليفه نامه بنويس و او را از حقيقت ماجرا با خبر كن.
ابن زياد:نمي شود معقل،نمي شود.يزيد از ماجراي حسين ترسيده.در مكاتبات اخيرش تلبيهاَ همه ي كاسه كوزه ها را بر سر ما مي شكند... به تقاضاهاي ما يا جواب نمي دهد يا به بهانه هاي واهي آن ها را به تعويق مي اندازد...چند بار نوشتم حكم امارت ري را براي پسر سعد بفرست كو؟!فرستاد؟!...مادر مرده كم خدمت كرد در حادثه كربلا...مردك(عمر بن سعد) ديوانه شده از بس امروز و فردايش كرديم.