دکتری گفت که یکروز به دانشکده طب//سر تشریح یکی جمجمه استاد بپرسید//

ز شاگرد که:این جمجمه از کیست ؟چو شاگرد //بیامد جلو وجمجمه را کرد بسی زیر

//وزبر گفت: از آنجا که بسی چانه این جمجمه //لق است گمانم که ز یک مشت زنی بوده که از بس که سر مشت زنی//

مشت به زیر دهنش خورده چک و چانه او لق شده// و محکمی مشت حریفان شل و ول کرده چنین  چانه او را//

گفت استاد که هر چندچک و چانه این جمجمه لق است //

ولی صاحب آن مشت زن و بوکسور اگر بود //چک وچانه او در عوض اینکه شل و ول بشود //

در اثر ورزش بسیار بسی محکم و ستوار همی گشت//

در این بین به یک مرتبه شاگرد دگر خواست ز استادخودش اذن و بیامدجلو//

و جمجمه را کرد بسی وارسی و گفت: گمانم که بود صاحب این جمجمه //

یک کاسب بازار و ز بس در سر هر چیز زده چانه چنین چانه او لق شده. //

  استاد بدو گفت که هر چند که از چانه زدن چانه اشخاص بسی لق شود//

اما نه بدین قدر ملقلق که شل و ول بکند چانه آن عربده جو را//

. گشت شاگرد  روان  در سر جای خود و شاگرد دگر جست //

و گرفت اذن و بیامدجلو و جمجمه را پیش کشید //و به سر و صورت وشکل و پک و پوزش نظری کرد //

و سپس گفت که این جمجمه بی شک تعلق به زنی داشته   وین لق شدن چانه از آن است //

که هی از سر شب تا به سحر یا ز سحر تا سر شب ور زده با خاله و خانباجی و نفرین بنموده است//

به پشت سر هم  شوهر خود را که برای چه مرتب ندهد خرجی //

و هی خرج  قر ورخت و لبا سش نکند //یا که چرا از سراو وانکند شر هوو  را.!

ابوالقاسم حالت