بحرطویلی از ابولقاسم حالت
دکتری گفت که یکروز به دانشکده طب//سر تشریح یکی جمجمه استاد بپرسید//
ز شاگرد که:این جمجمه از کیست ؟چو شاگرد //بیامد جلو وجمجمه را کرد بسی زیر
//وزبر گفت: از آنجا که بسی چانه این جمجمه //لق است گمانم که ز یک مشت زنی بوده که از بس که سر مشت زنی//
مشت به زیر دهنش خورده چک و چانه او لق شده// و محکمی مشت حریفان شل و ول کرده چنین چانه او را//
گفت استاد که هر چندچک و چانه این جمجمه لق است //
ولی صاحب آن مشت زن و بوکسور اگر بود //چک وچانه او در عوض اینکه شل و ول بشود //
در اثر ورزش بسیار بسی محکم و ستوار همی گشت//
در این بین به یک مرتبه شاگرد دگر خواست ز استادخودش اذن و بیامدجلو//
و جمجمه را کرد بسی وارسی و گفت: گمانم که بود صاحب این جمجمه //
یک کاسب بازار و ز بس در سر هر چیز زده چانه چنین چانه او لق شده. //
استاد بدو گفت که هر چند که از چانه زدن چانه اشخاص بسی لق شود//
اما نه بدین قدر ملقلق که شل و ول بکند چانه آن عربده جو را//
. گشت شاگرد روان در سر جای خود و شاگرد دگر جست //
و گرفت اذن و بیامدجلو و جمجمه را پیش کشید //و به سر و صورت وشکل و پک و پوزش نظری کرد //
و سپس گفت که این جمجمه بی شک تعلق به زنی داشته وین لق شدن چانه از آن است //
که هی از سر شب تا به سحر یا ز سحر تا سر شب ور زده با خاله و خانباجی و نفرین بنموده است//
به پشت سر هم شوهر خود را که برای چه مرتب ندهد خرجی //
و هی خرج قر ورخت و لبا سش نکند //یا که چرا از سراو وانکند شر هوو را.!
ابوالقاسم حالت